توضیحات:
پیشینه و مبانی نظری در باب سازه دلبستگی42صفحه در قالب ورد قابل ویرایش.
بخشی از متن :
دلبستگي پيوند عاطفي هيجاني نسبتاً پايداري است كه بين كودك و مادر يا افرادي كه نوزاد در تعامل منظم و دائم با آنهاست، ايجاد مي شود. فرويد بر اين باور بود كه دلبستگي نوزاد به مادر به خاطر تغذيه و رفع نياز فيزيولوژيكي است.
تجربههايي كه نوزاد با مراقبش دارد در الگوهاي روابط وي با ديگران دروني سازي مي شوند و اين الگوي عملي دروني شده، تعيين كننده چگونگي مفهوم نوزاد از خود و ديگران است؛ مفهومي كه بعدها در روابط با ديگران تعميم مي يابد.
بررسي هاي اوليه در زمينه هاي سبكهاي دلبستگي از سوي آينزورث (1978) انجام گرفت و سه الگوي دلبستگي ايمن، نا ايمن – اجتنابي و دلبستگي نا ايمن اضطرابي – دو سو گرا شناسايي شد. بعدها مين و سولومون (1990) تعدادي از كودكان را كه در هيچ يك از 3 گروه قبلي قرار نمي گرفتند را بررسي كرده و آنها را در طبقه جديدي به نام دلبستگي نا ايمن بي سازمان – بي هدف جاي دادند.
با نظر اجمالي به دوره نوجواني به نظر مي رسد كه رفتار دلبستگي نوجوان از الگوهاي رفتار دلبستگي سنين پايين تر بسيار متفاوت و جدا است. به نظر مي رسد نوجوانان از روابط دلبستگي با والدين و يا ساير چهرههاي دلبستگي گريزان هستند.
بسياري از نوجوانان پيوندهاي دلبستگي با والدين را شبيه گرههايي تلقي مي كنند كه از پيوندهاي متشابه كه محكم و ايمن است جلوگيري مي كند. نوجوان براي آنكه بتواند در ساختن و هموار كردن مسير زندگيش به حمايت والدين بيش از حد متكي نباشد بايد به سوي خود مختاري حركت كند. رفتار نوجوان نسبت به چهرههاي دلبستگي ممكن است متعارض، مغشوش و متضاد به نظر برسد مگر آنكه اين رفتارها در بافت تغييرات تحولي دوره نوجواني در نظر گرفته شوند. ايجاد يك هويت و دستيابي به يك تعريف منسجم از خود، مهمترين جنبه رشد عمومي اجتماعي در دوره نوجواني است. انتخاب ارزشها، باورها و هدف هاي زندگي مهمترين مشخصههاي اصلي اين هويت را تشكيل مي دهند. هم در دوره نوجواني و هم در دوره جواني اين ارزشها، باورها و هدف هاي زندگي مورد تجديد نظر قرار مي گيرند. نوجوان در جستجوي پاسخ قانع كننده به موضوعات اساسي زندگي مانند ارزشها، نقشهاي اجتماعي، مذاهب، عقايد سياسي و اهداف حرفهاي است تا به او نظام فكري داده و تكيه گاه او در تصميم گيري ها و ارزش گزاري هاي مهم او باشد، بداند كيست، چه اهدافي دارد و نهايتاً يك فلسفه براي زندگي خود ايجاد كند (كالسنر[1]، 1999، به نقل از رجب پور، 1386).
نظريه دلبستگي و روابط شخصي كه با تاثير تجارب اوليه بر رشد و ارتباط آن به كار كرد بعدي شخصيت مربوط است. فعاليتهاي باليني، بالبي بر اساس اين نظريه، نوزاد در حال رشد از مراحلي از رشد دلبستگي به افرادي كه از او مراقبت مي كنند به ويژه مادر مي گذرد. بالبي (1969) مدل منسجمي از پيوندهاي عاطفي بين مادر- كودك ارائه كرده و معتقد است كه اين پيوند داراي كنش حمايتي است به عبارت ديگر دلبستگي كودك به مادر و مكانيزم هاي رفتاري مرتبط با آن از كودك نابالغ حمايت كرده و شانس بقاي او را افزايش مي دهد براي برقراري پيوند عاطفي، مادر به پيام هاي كودك پاسخ داده و پريشاني او را مورد توجه قرار مي دهد. بر اساس تحقيقات لورنتس و هارلو[2](1986) به نقل از همز[3](1993) نيز روشن شد كه رابطه مادر/ مراقب – كودك الزاماً بر تغذيه استوار نيست. رفتار دلبستگي از نقطه شروع در كودك وجود دارد و به تدريج متنوع مي گردد و به چهرههاي معيني گسترش مي يابد و در تمام زندگي پابرجا مي ماند و تحت اشكال مختلف متجلي مي گردد (منصور و دادستان، 1376).
[1] - Kalcnr
[2] - Lorents and Harlow
[3] - Homz
فهرست برخی از مطالب:
پیشینه و مبانی نظری در باب سازه دلبستگی_1623909341_49539_8524_1910.zip0.08 MB |