پيشينه و مباني نظري افسردگي و عزت نفس و عوامل مداخله گر
پيشينه و مباني نظري افسردگي و عزت نفس و عوامل مداخله گر

پيشينه و مباني نظري افسردگي و عزت نفس و عوامل مداخله گر در 78 صفحه در قالب ورد قابل ویرایش.


مبانی نظری پیشینه تحقیق افسردگی وعزت نفس وعوامل مداخله گر


مقدمه : در فصل دوم به ادبیات و پیشینه مطالعاتی در زمینه های نظری و عملی متغیرهای پژوهش و عوامل مداخله گر پرداخته می شود.

رشد مطالعات دربارة نقش واسطه ای و ارزیابی و سبک شناختی در سال های اخیر موجب گسترش، توسعه دانش و کاربرد این نقش در عرصه سلامت روان گردیده است. یکی از برجسته ترین پژوهش ها در این زمینه نظریه سبک اسنادی سلیگمن و تیزدیل ( 1987) است ، که بعنوان نظریه درماندگی افسردگی توسط آلوی و همکاران ( 1988) مورد تجدید نظر قرار گرفت. این نظریه در ابتدا برای فهم ودرمان افسردگی مطرح شد؛ اما بخاطر کاربرد زیادآن در توضیح فرایند استرس توسعه و گسترش فراوان یافته است. یکی از جنبه های ارزیابی شناختی تاکید بر کاربرد بسیار وسیع الگوی سبک حل مسأله در مورد فرایند استرس و مقابله می باشد ، که در ادبیات روان شناسی پیشنهاد شده است ( نزو ، نزو و پری 1989، کسیدی و لانگ 1996) . شواهدی که از بررسی های همه جانبه سبک حل مساله به دست آمده ثابت گردید، که این ساخت یک مفهوم واحد نیست و متغیرهایی همچون سبک اسنادی ، واکنش های عاطفی ، درماندگی ، اعتماد بنفس ، منبع کنترل ، سبگ گرایش اجتناب ، ابداع و خلاقیت در آن دخیل می باشند.این عوامل که مشترکاً در سبک حل مساله و فرایند استرس مداخله می کنند بعنوان واکنش های مقابله ای نامیده شده اند. برای نمونه دیکسون ، هینرو اندرسون ( 1991) رابطه ای بین سبک حل مساله با درماندگی و سطح استرس وارده پیدا نموده اند، که پیش بینی کننده خودکشی در دانشجویان دانشگاه است. نزو ( 1987) سبک حل مساله را بعنوان فرایندی شناختی – رفتاری معرفی می کند که توسط آن افراد راهبردهای موثری برای مقابله با مشکلات زندگی شناسایی و کشف می کنند. سبک حل مساله بعنوان متغیر مهم در ایجاد و ابقا اختلالات عاطفی در روان شناسی به تازگی مطرح شده است . بنا به مطالعات کسیدی و لانگ ( 1996) طبیعت سازه سبک حل مساله که با تاکید بر نظریه سبک اسنادی افسردگی ابداع گردیده چند عاملی است ، ومی تواند به طور گسترده ای در مورد فرایند استرس به کار رود.

لذا در فصل دوم , ادبیات و پیشینه متغیرهای پژوهش در دو بخش مورد مطالعه قرار می گیرد: بخش اول ، به نظریه های شناختی – رفتاری افسردگی ، ساختار سبک حل مساله ، ماهیت و فرایند استرس و مقابله پرداخته می شود و در بخش دوم ، ارتباط متغیرهای پژوهش با یکدیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.



علايم افسردگی و سبک های آن

برای درک اصطلاح بالينی افسردگی انجمن روان پزشکی امريکا( 1994) اظهار می دارد که افراد دچار افسردگی بالينی به مدت 2 هفته يا بيشتر علايم زير را تجربه می کنند:

¨ تغيير در اشتها, آنها يا کم اشتها می شوند و وزن را از دست می دهند و يا پراشتها می شوند و وزنشان زياد می شود.

¨ بی خوابی يا خواب بيش از حد معمول .

¨ کاهش انرژی و احساس خستگی .

¨ از دست دادن علاقه واحساس لذت نسبت به فعاليتهای لذت بخش گذشته.

¨ احساس بی ارزشی , خود سرزنشی يا گناه زياد.

¨ کاهش توانايی تفکر يا تمرکز.

¨ افکار تکراری درباره مرگ , افکار خودکشی .

افرادی که از افسردگی رنج می برند سبک های زير در آن ها به صورت عادت در می آيند . آنها بايد ياد بگيرند به خاطر حفظ سلامت خود از اين سبک ها دست بردارند ( هدلاند ورود , 1995).

وابستگی غير واقع بينانه به ديگران [1]
: افراد افسرده عزت نفس خود را به شدت وابسته به تأیيد ديگران می دانند.

فقدان سيستم حمايت اجتماعی : افراد مستعد افسردگی بيشتر درونگرا و منزوی هستند . آنها از مهارت های لازم برای حفظ روابط اجتماعی جهت حمايت خود استفاده نمی کنند.

استرس در روابط نزديک : احساس افسردگی اغلب هنگامی که در روابط بين فردی ناهمگنی وجود دارد افزايش می يابد.

سبک تمرکز برخود افسرده ساز: افراد افسرده ذهن خود را با افکار منفی مشغول می کنند آنها زمان زيادی را صرف يادآوری موارد منفی زندگی خود کرده و هرگز مهارت های رويارويی خود را به کار نمی برند.

آسيب پذيری کمال گرايانه : افراد افسرده اصرار دارند که کامل باشند و چون کامل نيستند خود را بی ارزش و زندگي شان را بيهوده تلقی می کنند.

کنترل بيرونی : افراد افسرده احساس می کنند که وقايع مهم زندگی شان خارج از کنترل آنها است.

الف - نظریه های شناختی افسردگی :

افسردگی از تغييرات نظام شناختی ناشی می شود , فرد افسرده تحت تاثير برخی از عوامل شناختی خود تجربه ها و آينده اش را با ديد « منفی » نگاه می کند نگرش منفی در همه ابعاد وجود او مانند احساس , تفکر و رفتارش ديده می شود ؛ با خود برخوردی منفی دارد به همين دليل به تعيين هدف و پيگيری آن بي علاقه می شود و آينده را تيره و تار می بيند و احساس می کند انسانی حقير . بی ارزش و از لحاظ اجتماعی به عنصری بدرد نخور تبديل شده است . تفکر منفی به ساير نشانه های افسردگی , مانند , اندوه , رفتار انفعالی , خودخوری , بی نشاطی و ميل به خودکشی , کمک می کند؛ در نتيجه دايره بسته ای ايجاد می شود ( تصویر 1-2)و تفکر منفی , روحيه ناخوشايند و انگيزه های منفی يکديگر را تقويت می کند ( به نقل از قراچه داغی , ترجمه 1382). در توجیه نظام شناختی افسردگی به نظریه های شناخته شده مرتبط با بنیادهای شناختی افسردگی پرداخته می شود.



تصوير1-2: دور افسردگی : آماج درمان مي تواند افکار اتوماتيک منفی و معانی اختصاصی منفی , وضعيت بدنی افسرده باشند. آماج غير مستقيم مداخلات با پيکان های ضخيم نشان داده شده است. آماج اصلی , خود الگوی طرحواره ای می باشد که با حلقه ای از پيکان های ضخيم احاطه شده است. برگرفته از تيزويل و برنارد , 1993

1- نظريه بک و تحریف های شناختی

مفصل ترين و جامع ترين توجيه شناختی افسردگی توسط بک، در سال 1976 مطرح شده است (مهريار , 1373). مدل شناختی بک ( بک , 1967 , 1976) بطور طرحواره ای در تصوير 2-2 نشان داده شده است. در اين مدل نظر برآن است که تجربه در افراد به تشکيل فرض ها درباره خويشتن و جهان می انجامد و اين فرضها يا طرحواره ها , خود, در سازمان بندی ادراک و در کنترل و ارزيابی رفتار مورد استفاده قرار می گيرند( فنل , 1989).

نظريه افسردگی بک مشابه نظريه او درمورد اضطراب می باشد. حوادث منفی قبلی بنا به فرض, در شکل طرحواره هايی در حافظه رمز گذاری می گردند و به موقع وقوع حوادث مشابه , فعال شده و تعبير و تفسیر اطلاعات جديد را تحت تأثير خود قرار می دهند. طرحواره های افسردگی شامل اطلاعات گزاره ای ( فرضيه های اساسی ) هستند مبنی بر اينکه « خود» ناتوان , دنيای بيرون پر از مشکلات , و آينده نااميد کننده است. فعال شدن اين طرحواره ها دارای دو اثر عمده است : نخست , بخشی از اين اطلاعات در شکل افکار منفی خودکار به صورت غير ارادی وارد هشياری می گردد از قبيل « هيچ کس مرا دوست ندارد» يا « اميدی به آينده نيست » . تأثير دوم تفکر طرحواره ای آن طوری که بک می گويد ، به خطاهای منطقی که افراد افسرده در ارزيابی موقعيت مرتکب می شوند, مربوط می گردد : آنها بر اساس شواهد محدود و يا حتی متناقض استباط های اختياری به عمل می آورند, به جای توجه به کل موقعيت , انتزاع های انتخابی از جزئيات می کنند , يک حادثه بی اهميت و مجزا را به همه موارد تعميم می دهند, اهميت حوادث را به شيوه ای غير واقع گرايانه بيش از اندازه کوچک يا بزرگ می نمايند. , حوادث را به شيوه ای نا مناسب شخصی کرده و آنها را در مقوله های افراطی و متضاد قطبی می کنند. بر طبق نظر بک محتوای ویژه افکار هشیار [2] منجر به یک پاسخ هیجانی ویژه می شود ( کراندل و چامبلس ، 1981) [3] . همسو با این نقطه نظر وی اعتقاد دارد که مراجعان افسرده عقاید تحریف شده و منفی در مورد خودشان ، دنیای پیرامون و آینده می سازند ( فولکمن و لازاروس ، 1984). بسياری از مردم در فرايند اجتماعی شدن خود, مجموعه ای از نظرات يا نگرش هايی را پرورش می دهند، که درواقع غير منطقی هستند، اين فرضيات از آن جهت غير منطقی هستند که مورد حمايت محيط قرار نمی گيرند؛ تحريف های شناختی خطاهای منطقی منظمی هستند که باعث بازنمايی های نادرستی از واقعتيت‌ها می گردند ( مبينی , 1376) . اين تحريف های شناختی شامل موارد زير است :

  1. انتزاع انتخابی : [4] شخص شواهد برجسته تر و تناقضات را ناديده می گيرد و در مورد يک رخداد بر اساس يک چيز جزئی منفی نتيجه می گيرد.
  2. استنباط دلبخواه [5] : که در آن ارزيابی منفی در غياب شواهد صورت می گيرد.
  3. تعميم بيش از اندازه [6] : يک نتيجه کلی منفی از تنها يک رخداد گرفته می شود و به طريقی غير قابل قبول در موقعيت های غير مشابه به کار برده می شود.
  4. بزرگتر جلوه دادن [7] ( بعضی وقت ها فاجعه آميز جلوه دادن [8] ناميده می شود) : که در آن اهميت يک رخداد منفی بيش از حد برآورده می شود يا بزرگ جلوه داده می شود.
  5. تفکر همه يا هيچ[9] : تمايل به فکر کردن به مطلق ها ( هر چيزی يا خوب است يا بد و اغلب بد است ) .

افکار خودکارو خطاهای منظم منطقی منجر به ارزيابی های منفی خود, دنيا و آينده شده و محتوای هشياری آگاه فرد تيره و خود - ملامتگر[10] می گردد . درنتيجه خلق شخص افسرده تر می گردد. زمانی که شخص دچار افسردگی خفيف است , افکار منفی با درجاتی از عينيت ارزيابی می گردد, اما در افسردگی های شديد بيماران احساس مي کنند که کنترل خود را بر فرآيندهای فکری شان از دست داده اند , ذهن آنها جولانگاه افکار خودکار منفی می گردد و شروع به پردازش طرحواره ای اطلاعات جديد می نمايد. ( بروین 1989).

در حالی که نظريه های اضطراب به اکتساب اطلاعات جديد درباره موقعيت های خطرناک تأکيد می کنند ، نظريه های افسردگی مکرراًبه مفهوم . « خود پنداره » به عنوان نظامی از دانش يا باورها در مورد خود شخص توجه می کنند. به عنوان مثال در نظريه شناختی – اجتماعی اوتلی [11] و بولتون ( 1985) در مورد افسردگی، فرض بر اين است که حوادث معينی از زندگی بدين دليل فشارزا قلمداد می شوند، که برای « خود » فرد تهديد کننده هستند، در موقعيت هايی که «خود » در نقش يک سری از نقش ها هويت می يابد . يک نقش , از قبيل « مادر خوب » يا يک « نان آور» هويت ويژه ای را فراهم می کند و با اهداف , نقشه ها , و انتظارات شخصی ارتباط برقرار می کند( ص 1377) . اوتلی و بولتون پيشنهاد می کنند که شروع افسردگی به ارتباط بين انتظارهای نقش شخصی و تصديق اين انتظارات توسط کسانی که نقش مهمی را در اين روابط بازی می کنند، بستگی دارد. فقدان يکی از اينها ، يا هر موقعيت ديگری که جلوی ايفای نقش مهم برای هويت فرد را بگيرد، ايجاد افسردگی می کند. از سوی ديگر ، آسيب پذيری از ديدگاه آنها به عنوان فقدان نقش های مکمل يا بالقوه ای است که در موارد مربوط به يک فقدان بواسطه آنها می توان اهداف خود تعريفی را دنبال نمود.







شکل گيری فرضهای ناکارآمد [12]


رويداد حساس


فعال شدن فرض ها


افکار خود-آيند منفی

نشانه های افسردگی



جسمی شناختی عاطفی انگيزشی رفتاری




تصوير 2-2 مدل شناختی افسردگی ( به نقل از فنل)



2 - فرضيه اسنادی درماندگی آموخته شده

سليگمن[13] ( 1975) درماندگی را حالتی روانی دانسته که در شرايط کنترل ناپذير ايجاد می شود شرايطی که در آن پيامد حاصل از واقعه مستقل از پاسخ های موجود است. او در توضيح مصونيت در برابر درماندگی می گويد : در صورتی که فرد قبل از قرار گرفتن در موقعيت درماندگی تجربه کنترل پذير داشته باشد اثرات درماندگی در امر کاهش می يابد . آبرامسون[14] , سليگمن و تيسديل [15] (1978). فرضيه درماندگی در انسان را با در نظر گرفتن چهار چوب اسنادی مورد تجديد نظر قرار دادند. آنها فرض کردند، اسنادهای عمومی ، پايدار و درونی درباره علل رويدادهای منفی در تعميم و مزمن بودن درماندگی و ايجاد نقايص شناختی و هيجانی تاثير دارند. آبرامسون و همکاران ( 1978) اشاره کردند، که فرضيه درماندگی در چهار چوب اسنادی بهتر می تواند اثرات مصونيت و درمان را توضيح دهد.

سليگمن ( 1981) طی يک مقاله خلاصه ای از مدل اصلاح شده اسنادی را ارائه نمود . طبق اظهارات وی در اين مدل جديد برای وقوع افسردگی چهار فرض کافي است ( ويليامز [16], 1992) :

  1. فرد انتظار دارد که احتمالاٌ يک حالت آزارنده [17] شديد پس از پيش آمدها رخ دهد( يا يک حالت دلخواه پيش آمدها غير ممکن است )
  2. فرد در مقابل اين حالات آزارنده خود را بی دفاع تصور می کند.
  3. فرد سبک اسنادی غير انطباقی [18] دارد بطوريکه رويدادهای منفی را به علل درونی ، پايدار و کلی و رویدادهای مثبت را به علل بيرونی , ناپايدار و اختصاصی نسبت می دهد.
  4. هر قدر احتمال پيش آمدن ، حالت آزارنده و احساس کنترل ناپذيری آن شديدتر باشد، همانقدر شدت نارسايی های انگيزشی و شناختی بيشتر خواهد بود. به بيان ديگر هر اندازه اهميت رويداد کنترل ناپذير برای فرد بيشتر باشد، بهمان ميزان شدت نابسامانی عاطفی و کاهش عزت نفس در فرد ، بيشتر خواهد بود.

به دلايلی مبهم اغلب پژوهشهای بعدی روی فرض سوم تکيه کردند، به اين معنی که اصرار دارند سبک اسنادی غير انطباقی فرد را برای واکنش افسردگی وار در مقابل وقوع رويداد های آزارنده يا عدم وقوع رويدادهای مثبت آماده می کند ( مبينی ، 1376 ) .

افراد افسرده از روی عادت پيامدهای منفی را به علل درونی ، پايدار و کلی نسبت می دهند و رويدادهای مثبت را به علل بيرونی , ناپايدار و اختصاصی . به عبارت ديگر به دنبال شکست، بيمار افسرده خود را سرزنش می کند و چنين می انگارد ، که علت شکست , عمومی و مستمر است؛ و نيز به دنبال موفقيت , اهميتی برای آن قائل نيست؛ زيرا می پندارد اين موفقيت هيچ تاثير مثبتی در آينده اش ندارد. ماهيت و نوع اسناد برای تجربه آزارنده خاص طبيعت افسردگی را تعيين می کند. اسناد درونی تعيين می کند که عزت نفس فرد تحت تاثير قرار گرفته است. اسناد پايدار مزمن بودن افسردگی و اسناد کلی عموميت احساسات افسردگی را تعييين می کند و نيز شدت افسردگی نه تنها به وسيله آزارنده بودن رويداد بلکه توسط اسنادهای شخص نسبت به آن تعيين می شود. در يکی از تجديد نظرهای اخير از اين مدل چنين فرض می شود که سبک اسنادی نه علت لازم و نه علت کافی افسردگی ، بلکه يک علت مؤثر يا عامل خطر ابتلاء به افسردگی در کنار بسياری ديگر از عوامل قرار دارد ( مبينی، 1376).




3 نظريه نااميدی [19]
افسردگی

آلوی و ابرامسون ( 1988) نظریه درماندگی آموخته شده را به شکل جدیدتری مطرح کردند که در آن ناامیدی به جای درماندگی بعنوان عامل اصلی در بروز افسردگی تبیین شده است. ( مبینی 1376).

در نظريه نااميدی افسردگی علل بر طبق روابط ترتيبی آنها در ارتباط با شروع علائم بيماری از همديگر تفکيک می شوند.علل دور از وقوع و علل نزديک به وقوع، علل دور از وقوع [20] که در رديف سبب شناختی افسردگی جلوتر عمل می کنند، در اين نقطه از ترتيب علی هيچ تظاهری از علائم افسردگی ديده نمی شود. از طرف ديگر علل نزديک به وقوع [21] که نسبتاٌ ديرتر عمل کرده و کمی قبل يا همراه علائم اين بيماری رخ می دهند. نظريه نااميدی افسردگی صريحاٌ تأکيد می کند ، که افسردگی يک اختلال ناهمگون است و علاوه بر نااميدی عوامل ديگر نيز از عوامل کافی برای وقوع افسردگی هستند


[1] Unrealistic dependency

[2] conscious

[3] Grandell & chambless

[4] Selective abstraction

[5] arbitrary inferences

[6] Overgeneralization

[7] magnification

[8] catastrofication

[9] all – or – none thinking

[10] self - critical

[11] oatley

[12] dysfunctional

[13] Seligman

[14] Abramson

[15] Teasdale

[16] Williams

[17] aversive

[18] maladaptive attributional

[19] hopelessness theory

[20] proximal

[21] distal

فایل هایی که پس از خرید می توانید دانلود نمائید

پيشينه و مباني نظري افسردگي و عزت نفس و عوامل مداخله گر_1622449301_48732_8524_1217.zip0.22 MB
پرداخت و دانلود محصول
بررسی اعتبار کد دریافت کد تخفیف
مبلغ قابل پرداخت : 19,000 تومان پرداخت از طریق درگاه
انتقال به صفحه پرداخت