پيشينه و مباني نظري اضطراب و يادگيري اضطراب در 45 صفحه در قالب ورد قابل ویرایش.
مبانی نظری وپیشینه تحقیق اضطراب ویادگیری اضطراب
فصل دوم : پيشينه و ادبيات تحقيق
اضطراب
يادگيري اضطراب
1- محبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) به مقدار مساوي
2- محبت ( پاداش ) بدون تنبيه
3- خشم ( تنبيه ) بدون پاداش
4- محبت ( پاداش ) كم – خشم ( تنبيه ) زياد
5- محبت ( پاداش ) زياد – خشم ( تنبيه ) كم
اضطراب سركوب كننده است
اضطراب
دستگاه رواني
رشد روان جنسي
نابهنجاريها و اختلالات رواني
اختلالات اضطرابي
اضطراب تعميم يافته
اضطراب رعبي
فوبي
هانز[1] كوچولو ( مورد مشهودي از فوبي )
وسواس فكري و عملي
علل اختلالات اضطرابي
3- ديدگاه رفتار گرايي
4- ديدگاه شناختي
5-ديدگاه انسان گرايي و اصالت وجودي
نظريه نئوفرويديها درباره اضطراب
آدلر و روان شناسي فردي
كارل يونگ و روان شناسي تحليلي
اريك فرام
هينز كاهوت
اضطراب
به نظر رولومي [2]اضطراب عبارت است از « ترسي كه در اثر به خطر افتادن يكي از ارزشهاي اصولي زندگي شخص ايجاد مي شود» . ممكن است اضطراب را نوعي دردداخلي دانست كه سبب ايجاد هيجان و به هم ريختن تعادل موجود مي شود و چون بشر دائماً به منظور برقراري تعادل كوشش مي كند بنابراين مي توان گفت كه اضطراب يك محرك بسيار قوي است امكان دارد اين محرك مضر باشد و اين خود بستگي دارد به درجه ترس و مقدار خطري كه متوجه فرد است .
اضطراب متعادل يا نرمال آن است كه شدت عكس العمل متناسب باشد با مقدار خطر و اين خود مفيد است زيرا شخص را وادار مي سازد كه با موفقيت خطرات را از خود دفع مي كند و بنابراين مقدار معتدل اضطراب براي رشد و تكامل صحيح شخصيت لازم است و در واقع هيچ فرد بشري نيست كه مقداري اضطراب نداشته باشد .
اگر چه مقدار محدودي اضطراب براي رشد بشر ضروري است ولي مقدار زياد آن نيز باعث اختلال در رفتار مي شود و اغلب اوقات شخص را به نشان دادن رفتار نوروتيك يا پسيوتيك وادار مي سازد . رولومي معتقد است كه اضطراب شديد عبارت است از آن چنان عكس العملي كه :
1- متناسب با مقدار خطر نيست .
2- توام با تعارض و سركوبي و ساير مشخصات غير عادي است .
3- با علايم مرضي و مكانيزمهاي دفاعي توام است .
بايد توجه داشت كه اين مشخصات با يكديگر ارتباط دارد بدين معني كه عكس العمل متناسب با خطر واقعي نيست زيرا نوعي از تعارض در شخص وجود دارد شخص نوروتيك بدرستي نمي داند چرا دچار اضطراب است و به همين دليل عكس العمل هاي او مربوط است به حالت اضطراب و ارتباطي با دليل اصلي آن ندارد .
رفتارهايي كه از شخص نوروماتيك بروز مي كند به منظور كم كردن درجه اضطراب است و هر رفتاري كه به فوريت از ميزان اضطراب بكاهد تكرار مي شود . اين نوع سازگاري نه تنا دليل اضطراب را از بين نمي برد بلكه باعث ازدياد آن خواهد شد .
يادگيري اضطراب
به منظور اثبات اينكه اضطراب آموختني است آزمايشهاي متعددي بر روي حيوانات و انسان شده است در يكي از آزمايشهاي اوليه در اين مورد ماور[3] با موشهاي سفيد آزمايشهاي به عمل آورد . وي موشها را در جعبه آزمايش كه شكل دايره داشت و به صورت ميدان ساخته شده بود ، قرار داد .
او براي اينكه از بيرون درون جعبه ديده شود اطراف آن را به وسيله پلاستيك هايي پوشاند . كف اطاق به نحوي سيم كشي شده بود كه امكان وارد كردن ضربه الكتريكي به پاي حيوان وجود داشت . موشها را به سه گروه تقسيم كرد : افراد گروه اول را به صورت انفرادي در قسمت اول جعبه قرار دادو سپس زنگي براي مدت پنج ثانيه به صدا درآمد و اگر در آخر پنج ثانيه حيوان هنوز در جاي خود نشسته بود ضربه الكتريكي به او وارد مي شد .
اگر موش به قسمت ديگر جعبه مي رفت ، از آزار ضربه الكتريكي مصون مي ماند و يا اگر زنگ به صدا درمي آمد موش فوراً به سمت ديگر مي رفت و هيچ ضربه الكتريكي به او وارد نمي شد . براي اين گروه هر 60 ثانيه يكبار به طور منظم صداي زنگ توام با ضربه الكتريكي داده شد . روش آزمايش براي گروه دوم نيز مانند گروه اول بود با اين تفاوت كه صداي زنگ توام با ضربه الكتريكي در سه موقع بدون نظم معيني ايجادمي شد . فاصله زماني ميان دفعات شوك و صدا به ترتيب 15 دقيقه و 60دقيقه و 105 دقيقه بود . روش آزمايش براي گروه سوم شامل توام بودن شوك و صدا هر 60 دقيقه بود ولي در اين فاصله ضربه الكتريكي بدون اخطار قبلي و بدون توام بودن با صداي زنگ وارد مي آمد . اين ضربه الكتريكي در 10 دقيقه و 30 دقيقه و 45 دقيقه عرضه مي شد .
مقدار يادگيري حيوانات گروه اول حداكثربود گروه دوم كمتر از گروه اول و گروه سوم كمتر از گروه دوم آموختند .
درباره اين مطلب ماور مي گويد :
به طور كلي مي توان گفت كه كمي يادگيري در گروه هاي 2 و 3 نتيجه اضطراب و ترسي بود كه در آنها توليد شده بود و مجال آموختن به آنان نمي داد . در گروه 2 حيوانات را به وسيله قرار دادن شوك دايم درباره وارد شدن ضربه الكتريكي مضطرب ساختند .
در گروه 3 اين عامل ترديد وجود داشت ولي انگيزه آزار دهنده آنچنان به سرعت بر حيوان وارد مي شد كه حيوان به طور مداوم انتظار آزار كشيدن را داشت در هر دو صورت عكس العمل شرطي حيوان نسبت به صداي زنگ نسبتاً بي اجرا بود و از شدت اضطراب نمي كاست در حالي كه براي گروه اول بعد از هر عكس العمل حيوان ، مدت زمان نسبتاً طولاني استراحت وجود داشت و اين به عنوان پاداش تلقي مي شد . بنابراين از شدت اضطراب كم مي كرد . در آزمايش بالا موقعيتي كه بيشتر باعث كم شدن اضطراب حيوان مي شد در يادگيري موثر واقع گرديد زيرا عكس العمل حيوان به واسطه تقليل اضطراب تقويت شد .
اگربخواهيم اين اصل را به رفتار بشر تطبيق دهيم به اين نتيجه مي رسيم كه اگر كودكي را براي عملي تنبيه كنيم و در زمان ديگر او را براي همان عمل تشويق نماييم و يا اگر كودك را به طور دايم در معرض تنبيه قرار دهيم نه تنها از يادگيري او جلوگيري كرده ايم بلكه اضطراب او را نيز شديدتر ساخته ايم .
اين موضوع اساس رفتارهاي نوروتيك و پسيكوتيك است زيرا اهداف اين نوع رفتارها نيز كاستن شدت اضطراب است .
اگر چه امكان دارد شخص بزرگسالي كه دذر دوران كودكي سالم و متعادل بوده است به حالات عصبي گرفتار شود ولي به طور كلي اكثر افراد توروتيك و پسيكوتيك كساني هستند كه در طفوليت زندگي ناآرام و مختلي داشته اند . به عبارت ديگر همه كودكان مضطرب در بزرگسالي نوروتيك نمي شوند ولي اغلب بزرگسالان نوروتيك در كودكي مضطرب و مشوش بوده اند . كودك از بدو تولد رابطه نزديكي با اعضاي خانواده و به ويژه پدر و مادر دارد و از طريق آنهاست كه اساس شخصيت او بنا مي شود .
روابط ميان طفل و اولياي او متعدد و اثرات آن در رفتار كودك مختلف است بعضي از اين روابط نتايج مفيد و تعدادي از آن نتايج سوء دارد .اين روابط را مي توان به پنج طريق زير طبقه بندي كرد:
- مبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) – به مقدار مساوي از هر يك
- محبت زياد و بدون تنبيه
- خشم زياد و بدون محبت
- محبت – خشم – محبت كم – خشم زياد
- محبت – خشم – خشم كم – محبت زياد
1- محبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) به مقدار مساوي
در فصل مربوط به احتياجات گفته شد كه كودك احتياج شديدي به احساس ايمني دارد . اگر او احساس ايمني نكند مضطرب مي شود و رفتاري را كه براي تقليل شدت اضطراب انتخاب مي كند رفتاري ناسالم و نا متعادل خواهد بود . در صورتي كه كودك تنبيه و پاداش را به يك نسبت از اوليا دريافت دارد، به احتمال قوي رابطه او با آنان مبهم مي شود و در نتيجه كودك به نوعي گيجي مبتلا خواهد شد . اين موقعيت به ويژه هنگامي كه گيج كننده و آزار دهنده مي شود كه تنبيه يا تشويق ساعتها و يا روزها بعد از انجام عمل صورت گيرد . خلاصه اينكه ابهام و بي نظمي در تنبيه اثرات سويي در رفتار كودك دارد . در اثر اين گونه رفتار كودك مضطرب مي شود و اين اضطراب معمولاً تبديل به احساس گناه مي گردد .
2- محبت ( پاداش ) بدون تنبيه
اگر در رابطه ميان كودك و اولياء هيچ گونه تنبيهي وجود نداشته باشد كودك احساس محروميت نمي كند و بنابراين آماده مقابله با مشكلات زندگي نخواهد شد . اين محافظت زياداز كودك باعث مي شود كه به او فرصت تشخيص ميان خوشي و ناخوشي داده نشود . البته در چند ماه اول زندگي هر چه اوليتء به كودك توجه كنند زياد نخواهد بود ولي بعد از آن اگر توجه شديد ادامه يابد كودك مي آموزد كه از ديگران توقع بيجا و بي اندازه داشته باشد . اين گوننه رفتار اوليا نسبت به كودك ايجاد اضطراب را موقتاً به تعويق مي اندازد ولي بعدها كه اين فردخودخواه و لوس با مسائل زندگي روبرو مي شود احساس مي كند كه لياقت كافي براي حل آنان ندارد در اين موقع اضطراب او آغاز مي گردد .
3- خشم ( تنبيه ) بدون پاداش
رابطه مملو از خشم درست قطب مخالف رابطه توام با محبت است . زماني كه تنبيه اصل رابطه ميان كودك و اولياست و اصلا محبت و مهرباني وجود ندارد مسلماً اضطراب شديد مزمن در كودك پديد مي آيد و احساس مي كند كه والدينش او را طرد كرده اند و عكس العمل او نيز ممكن است طرد كردن آنها باشد . اين طرد كردن اوليا ممكن است تعميم پيدا كند و به صورت طرد كردن اجتماع درآيد در اين صورت كودك به همه كس و همه چيز بدبين مي شود و گمان مي كند كه منشا تمام ناكاميها ي او محيط است و خود او هيچ نقشي در اين مورد ندارد اين يكي از اصول اساسي رفتارهاي جنايت آميز و يا اعمال ضد اجتماعي است .
4- محبت ( پاداش ) كم – خشم ( تنبيه ) زياد
صورت ديگري كه گاه بر رابطه كودك با اولياء مسلط مي شود شامل مقدار كمي محبت و مقدار زيادي خشم و تنبيه و عصبانيت است . اين نوع رابطه در توليد اضطراب در دوران اوليه زندگي بسيار موثراست . در اين مورد اولياء كودك هم منبع محبت هستند و هم سر چشمه ترس و وحشت بنابراين اگر كودك رفتار بدي كند و تنبيه شود احساس تقصير و گناه مي كند و به شدت خود را مورد ملامت قرار مي دهد و سعي مي كند عملي انجام دهد تا آن مقدار كمي از مهرباني را كه از اولياي خوددريافت مي داشته است زيادتر كند .
اين وضعيت در به وجود آوردن حالات عصبي بسيار موثر است چنانكه ماور مي گويد : به نظر من افراد بشر گرفتار حالات عصبي مي شوند البته نه به اين دليل كه قادر به انجام عمل مورد نظر خود نيستند بلكه بيشتر به واسطه نادم بودن از عملي كه انجام داده اند .
[1] - hans
[2] - R.iioli .social learning and personality 1983
[3] - o.h.mower anxiety reduction and I earning hownat of experimental psychology
پيشينه و مباني نظري اضطراب و يادگيري اضطراب_1622019022_48639_8524_1458.zip0.04 MB |