پيشينه و مباني نظري اضطراب و استرس
55 صفحه در قالب ورد قابل ویرایش.
اضطراب و استرس
2-1 مقدمه
امروزه اضطراب و دلواپسی برای میلیونها انسان به صورت مشکلی غیر قابل حل و خسته کننده درآمده است، ولی باید در نظر داشت که نگرانیها همه مخرب نیستند و به کمک یک برنامهریزی دقیق میتوان آن ها را از بین برد .نگرانی مفرط یا به عبارت دیگر – دلشوره– یک بیماری روحی است که باعث میشود سلامتی جسمی به خطر بیفتد. نگرانیها اغلب نتیجه تعبیر نادرست افراد از حقیقت است .ما می توانیم روح حقیقتگرایی و واقعبینی را به طرق مختلف در خودمان تقویت کنیم. روانشناسان چنین معتقدند که: «هیچ وقت در خلوت خویش نباید به اضطراب و نگرانی فکر کرد».
اضطراب عبارت است از يک عامل ناشناخته و نامعلوم که موجب پريشاني فکر و گاه باعث بروز علائم احساس خطر از جمله تپش قلب و رنگپريدگي ميشود. در فرآيند اضطراب بر خلاف ترس طبيعي، يک عامل حقيقي ترسآور يا خطرناک يا آسيب رسان وجود ندارد بلکه فقط به طور خودکار و ناخود آگاه ذهن آدمي دچار احساس خطر ميشود و هرگاه ذهن در اثر تنشهاي رواني و استرسهاي عصبي و حوادث ناخوشايند و ناگواري که در زندگي مکرراً برايمان رخ ميدهد از روال عادي خارج شود و حساسيت بيش از حد به رخدادهاي آتي و احتمالي پيدا کند دچار اضطراب ميشويم. علل پيدايش اضطراب عوامل وراثتي، تجربههاي تلخ سالهاي گذشته و محيط ناآرام و عصبي است. اثرات مخرب آن بر تفکر باعث اختلال در تمرکز حواس ميشود، قدرت تصميمگيري و اراده را از انسان سلب ميکند، او را بدبين ميسازد و باعث ميشود که انسان ديگر فرد مثمرثمر و سودمندي نباشد (کاپلان[1]،2007، ص 988).
اختلال افسردگی[2] اساسی یکی از شایعترین تشخیصهای روانپزشکی است که مشخصه آن خلق افسرده و با احساس غمگینی، اعتماد به نفس پایین و بیعلاقگی به هر نوع فعالیت و لذت روزمره مشخص میشود؛ چیزی که از آن به عنوان «سرماخوردگی روانی» یاد میشود. افسردگی مجموعهای از حالات مختلف روحی و روانی است که از احساس خفیف ملال تا سکوت و دوری از فعالیت روزمره بروز میکند.
افسردگي و اضطراب از شايع ترين بيماريهاي روانپزشكي به شمار ميرود. بهطور آماري از هر پنج زن، سه زن و از هر پنج مرد دو مرد در طول عمر دچار عارضهي افسردگي و اضطراب ميشوند. اين بيماريها جزو بيماريهاي مزمن و گاه ناتوانكننده هستند كه در صورت عدم درمان باعث اختلال در عملكرد اجتماعي، فردي، شغلي و زناشويي بيمار ميشوند. از جمله علايم شايع در بيماري افسردگي، كاهش سطح انرژي، احساس بيحسي و ضعف، احساس يأس و نااميدي، عدم احساس لذت، انزوا طلبي، اختلال درتمركز و حافظه، اختلال در اشتها، وزن و خواب، اختلال در عملكرد جنسي، دل مشغولي با احساس گناه، خود سرزنشگري و گاه خودكشي است (طاهری،1388،ص24).
در مورد عارضهي اضطراب، بيمار در بسياري از مواقع با علايم جسمي مانند تهوع، استفراغ، اسهال، تپش قلب، احساس تنگينفس، دردهاي قفسهسينه با دردهاي جسمي بدون علت در اندامها، سر درد، بي خوابي، سرگيجه و سبكي در سر، تعريق، لرزش و مورمور شدن اندامها، عدم تمركز، اختلال حافظه، ناراحتي گوارشي به صورت احساس نفخ، يبوست و دردهاي گوارشي و تكرر ادراري به پزشك مراجعه ميكند.
بيماران مضطرب همچنين دچار علايم احساس لقمه در گلو، دلشوره، نگرانيهاي بدون علت و اختلال خواب، اشتها و عملكرد جنسي هستند. بسياري از اين بيماران به علت شكايات جسمي به كلينيكهاي داخلي يا جراحي مراجعه ميكنند و در مورد وضعيت خود دچار نگرانيهاي شديد هستند. بيماريهاي اضطرابي شامل چندين اختلال هستند؛ از جمله وسواسهاي فكري و عملي به صورت افكار مزاحم و تكراري و شديد آزاردهنده كه بيمار در مورد آن احساس گناه ميكند و در بسياري موارد از بازگو كردن آن امتناع ميورزد. در مواردي بيمار براي خلاصي از اين افكار مزاحم نياز به صرف انرژي يا انجام اعمال تكراري كه براي سايرين بيمعني است دارد. نوع ديگر اضطراب به صورت حملات ترس شديد و بدون علت است كه بيمار بهطور ناگهاني دچار حملات ترس و وحشت شديد و احساس مرگ يا سكته ميشود و در مواقع عادي بيمار هميشه نگران تكرار اين حالت است. در بسياري مواقع بيمار به علت از خروج از خانه به تنهايي يا احساس عدم كنترل در جاهاي شلوغ خانه نشين مي شود. نوع شايع ديگر اضطراب، ترس از حضور در جمع، حيوانات، حشرات، ارتفاع، فضاي بسته يا آسانسور، خون و تزريق است (گله برگ، به نقل از پورافکاری،1371، ص216).
از انواع ديگر اضطراب عمومي احساس بيقراري، عصبانيت، خلق گرفته، عدم تمركز، احساس سنگيني، درد در اندامها، احساس خستگي و اختلال در خواب است.اين حالات خصوصاً در خانمها در زمانهاي خاص مانند عادات ماهانه، پس از زايمان، سقط و دوران يائسگي شايعتر است.بيماران مبتلا به اضطراب و افسردگي از اختلالات شناختي مانند احساس منفي از خود، عملكرد خود و آيندهي خود كه موجب عدم اعتماد به نفس ميشود رنج ميبرند. از مشكلات ديگر اين بيماران تفكر خوب و بد است كه تمام افراد و مسايل زندگي را به صورت خوب مطلق يا بد مطلق ميبينند (کاپلان،2007، ص991).
اين بيماران حتي در مورد مسايلي كه به آنها ربطي ندارد خود را مقصر دانسته و سرزنش ميكنند. اين بيماران موفقيتهاي خود را كوچك و بيارزش ميشمارند و شكست خود را بزرگ و به تمام زندگي بسط ميدهند و اين مسأله احساس بيارزشي و عدم اعتماد به نفس را براي آنها به دنبال دارد.
2-2 مبانی نظری و ادبیات پژوهش
2-2-1 تاریخچه اضطراب
اختلالات اضطراب[3] بشری که در نوشتهجات طبی آمده است، گروه ناهمگن از سندروهای بالینی و تعریفها را در بر میگیرد. از نظر تاریخی، اصطلاحاتی نظیر، خستگی شدید عضو قلب و در قلب تحریک پذیر و «نوروز قلبی» و «سندرم فعالیت» و «آستنی عصبی عروقی» همه برای توصیف اختلالات فرض اضطراب که در آنها تنگینفس، تپش قلب، خستگی عدم تحمل فعالیت و اشتغال ذهنی با حالات جسمی علائم عمده اختلال را تشکیل میدادهاند، مورد استفاده قرار گرفتهاند، نور آستنی یا خستگی عصبی یکی دیگر از اصطلاحاتی است که برای اختلالات اضطراب فراوان بکار رفته است. نوروز اضطراب که بهوسیله فروید بکار رفت. برای متجاوز از چهل سال بر چسب عمده برای اختلالات اضطراب بود (کراز،به نقل از منصور،1368).
برای اولین بار پزشک آمریکایی بهنام بیرد[4] سال (1869) نور آستنی را تعریف کرد. بیمارانی که امروز آنها را مبتلا به نوروز اضطراب میشناسیم در نور استنی بیرد گنجانده میشود. معهذا برخی از بیماران مبتلا به هیستری و یا وسواس بیشتر در تعاریف او جا میگیرد بعد از او داکوستا[5] در سال (1871) سندرم خلل تحریکپذیری را گزارش داد.
فروید[6] در سال (1898) نوروز اضطراب را بهعنوان یک واحد بالینی از پسیکاستنی بازشناخت علامت اصلیاین بیماری نگرانی، اضطراب و دلهره میباشد که هر سه عملیات مختلفی از یک کیفیت اساسی است که به احساس پریشانی، انتظار خطری تربیت الوقوعها و احساسهای بدنی همراه است (گلبرگ،1368- ص59).
نوروز حالت اضطراب به طور عمده اختلال افراد جوان است که شروع آن معمولاً در اواسط دهه سوم عمر است و بهطور متوسط بیمار قبل از مراجعه برای درمان 5 سال علائم اضطراب را داشته است. شیوع حالات اضطراب در جمعیت نرمال در انگلستان و آمریکا 2 تا 5/4% ذکر گردیده است. معهذا این ارقام اطلاعاتی در مورد شدت علائم و درجه ناتوانی اجتماعی حاصل از این اختلال بدست نمیدهد.
اختلالات اضطراب در 14% بیماران قلبی و 2% بیماران جراحی شده مشاهده شده است. اختلالات اضطراب بهنظر میرسد که در کار طبابت خوب شناخته نمیشوند. عدم تشخیص اضطراب بدون تردید تا حدودی مربوط به این واقعیت است که اغلب علایم جسمی بارزترین خصوصیات حالات اضطراب را تشکیل می دهند. علت دیگر این است که بیمار مضطرب اغلب خود را مبتلا به یک اختلال جسمی تصور نموده و بیشتر به درمانگاه داخلی مراجعه میکنند تا مراکز بهداشت روانی (طریقتی،1367،ص53).
اضطراب کلی از شایعترین مسائلی است که در کار طبابت با آن برخورد میشود تخمین زده میشود که عمده بیماران را مبتلا به اختلال اضطراب مزمن نسبت به پزشکان 40 بر یک است و 30% کسانیکه پزشک عمومی مراجعه مینمایند از این ناراحتی در عزابند تشخیص افتراقی و ارزیابی طبیب عمومی در مورد اضطراب با رنگین کمانی از عوامل بیولوژیکی و انسانی روبرو است.
نقش پزشک ارزیابی تشخیص کامل در عین حال تعادلی است که بی جهت به قیمت نادیده گرفتن عوامل روانی و محیطی مهم روی جزء زیستی طبی موضوع تکیه نکند. حفظ این تعادل چندان آسان نیست در یک قطب پزشکی در خطر نادیده گرفتن علل پنهانی است در قطب دیگر ناتوانی در شناخت عوامل ایجادکننده روانی رفتاری و اجتماعی است. ممکن است منجر به یک سری مراجعات مکرر و بی حاصل گردد که اغلب استفاده از انواع دارو و آزمایشات گرانقیمت را به همراه دارد (مهریار،1373،ص38).
هدف کمک به پزشک در تشخیص و درمان فقر مسائل شایع مربوط به اضطراب است در بعضی موارد نظر یک بیمار مبتلا به آسم مضطرب تشخیص آثار جانبی دارو ممکن است کلیه درمان باشد در ارتباط اضطراب با بیماریهای روانتنی بحثهای مفصلی انجام نشده و در این ارتباط مقداری در مورد بیماریهای روانتنها صحبتهایی میکنیم. روان و تن در ارتباط بین آنها در سراسر تاریخ بشر مورد بحث و گفتگو بوده است. دوره پس از پیدایش علوم جدید نیز سالهای درازی است که روانشناسان و تحقیق روانشناسی از سوی پزشکان و دستاندرکاران پژوهشهای فیزیکی از سوی دیگر در هر یک جداگانه در راستای مخالف با یکدیگرند (شریعتمداری،1369،ص41).
درباره علل بیماریها و درمان آنها و در نتیجه درباره رابطه مزبور جستجو کرده گرچه از دیر باز از نقطه نظر فلسفی این سؤال مطرح بوده و هست که ارجعیت با روان است یا با ماده و تن. گرچه هنوز نظریه پردازان بر سر حل و فصل این مسأله به توافقی نرسیدهاند. بازبینی و برآورد مراجعان به طبیب عمومی در سلسله بررسیهایی که از مراجعان به پزشکان عمومی در بخشهایی مختلف انگلستان بهعمل آمد توافق همگانی در مورد میزان شیوع نوروزها وجود داشت که از هر هزار نفر 50 نفر در هر سال با مشکلاتی به پزشکانشان مراجعه میکردند که بهعنوان نوروز تشخیص داده میشد. این میزان در زنان دو برابر از مردان بود میزان شیوع سالانه نوروز در جمعیت 5% است بروز بیماری در مناطق شهری بیش از مناطق روستایی است (معانی،1370،ص14).
2-2-2 تاریخچه افسردگی
افسردگی از زمانهای بسیار دور در نوشتهها آمده و توصیفهایی از آنچه ما امروزه اختلالات خلفی می خوانیم در بسیاری از مدارک طبی قدیم وجود دارد. داستان «عهد تحقیق» شاه سائون و داستان خودکشی آژاکس در ایلیا هومر، هر دو یک سندرم افسردگی را توصیف کردهاند حدود 450 سال قبل از میلاد، بقراط اصطلاح ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی بکار برد. در حدود 100 سال قبل از میلاد کورفلیسوس سلسوس[7]در کتاب دمیدیسینا[8] افسردگی را ناشی از صفرای سیاه معرفی نمود. این اصطلاح را پزشکان دیگر از جمله جالینوس (129- تا 99 بعد از میلاد) نیز بکار بردند، همینطور الکساندر تراز از قرن 6 در قرون وسطی طبابت در ممالک اسلامی رونق داشت و رازی و ابن سینا و پزشک بهبودی سمینونه ملانکولی را بیماری مشخص تلقی مینمودند ملانکولی را هنرمندان بزرگ زمان نیز مجسم کردهاند.
در سال 1686، بونه نوعی بیماری روانی توصیف نمود و آن را لنکسولیکوس مانیاکام[9] نامید. در سال 1854 ژول فالره حالتی را توصیف نموده و آن را جنون ادواری نامید. چنین بیمارانی متناوباً حالات خلقی افسردگی را تجربه میکنند. تقریباً در همان زمان یک روانپزشک فرانسوی بنام ژول بایاژره جنون دو شکلی را شرح داد که در آن بیمار دچار افسردگی عمیقی میشود که به حالت بهتافتاده و بالاخره از آن بهبود مییابد (مهریار،1373،ص99).
در سال 1882، کارل کالبام روانپزشک آلمانی، با استفاده از اصطلاح «سایکوتایمی[10]» مانی و افسردگی را مراحل مختلف یک بیماری توصیف نموده است.
اصل کریپلین[11] در سال 1896، براساس معلومات روانپزشکان فرانسوی و آلمانی مفهوم بیماری مانیک دپرسیو را شرح داد که شامل ملاکهای تشخیصی است که امروزه روانپزشکان برای تشخیص این بیماری از آنها استفاده میکنند. کریپلین نوع خاص از افسردگی را نیز شرح داد که پس از یائسگی در زنها و اواخر بزرگسالی در مردها شروع میشود و بعداً با افسردگی رجعت معروف شده از آن به بعد یکی از معادلهای اختلال خلقی شمرده میشود بقراط در چهار قرن پیش از میلاد از رابطه «مانی و افسردگی» به طور مشروح بحث نمود. همچنین آرتویس پزشک قانونی در ابتدای قرن اول میلادی دریافت که مانی و افسردگی که بعضی از اوقات در یک فرد رخ مینماید بهنظر میرسد که از یک اختلال ریشه میگیرند. گرچه قرنهاست که این اختلال توسط دانشمندان مورد توجه دقیق و امکان نظر واقع شده است ولی هنوز این افراطهای ناتوانکننده خلقی بهصورت یک راز باقی مانده است در خلال عصر طلایی یونان پیشرفت قابل توجهی در فهم درمان بیماریهای روانی بهوقوع پیوست (طریقتی،1367،ص 102).
بقراط (357-460 پیش از میلاد) پزشک بزرگ یونان که «پدر پزشکی جدید» نامیده شده است مداخله خدایان و دیوها در ایجاد بیماریها را رد کرد. براساس نظریه بدنی علت بیماریهای روانی اختلال در اعضا مختلف بدن به خصوص مغز بود. بقراط معتقد بود که مغز فرمانده بدن است و بیماریهای روانی مربوط به اختلال روانی در آن است.
همچنین بقراط علت اختلالات روانی را عدم تعادل فرآوردههای مزاجی (صفرا- سودا- خون- بلغم) می دانست. او مغز را مهمترین عضو بدن و تعبیرکننده آگاهی توصیف میکرد پیش از او مصریان قلب را حمل حیات روانی و هیجانی میدانستهاند. بقراط و پیروان وی بهدلیل تشخیص و درمان بیماریهای روانی شهرت ویژهای یافتند. بقراط تأکید نمود که اختلالات روانی علل طبیعی داشته و مثل سایر بیماریها مستلزم درمانند. روشهای درمانی وی شامل استراحت کردن، حمام گرفتن – رژیم غذایی خاص بود.
افلاطون (347-429 ق.م) مسائل مربوط به افراد آشفته روانی را که مرتکب قتل میشدند مورد بررسی قرار داد و آشکارا اظهار داشت که این افراد مسئول جنایات خویش نیستند و نباید به آنان بدانگونه که با سایر جانیان رفتار میشود رفتار نمود. او رفتار هر فرد را نتیجهای از تعارض بین استدلال و هیجان میدانست و برخلاف کسانیکه علت رفتار نابهنجار را بدنی میدانستند بر نیروی تفکر تأکید ورزید و اظهار داشت که این شخص تنها واقعیت حقیقی وجود انسان است. بهنظر وی عقیده داشت که رفتار انسان تحت نفوذ و استیلای نیازهای بدنی و غریزههای طبیعی وی است (ارسطو 322-384 پیش از میلاد) شاگرد افلاطون بود ولی از عقاید وی پیروی نمیکرد. او بیشتر پیرو عقاید بقراط درباره مزاجهای چهارگانه بود و عقیده داشت که مزاجهای گرم موجب تمایلات عاشقانه و پرحرفی میشود و نیز موجد تکانههای خودکشی در فرد است او درباره استدلال و آگاهی مطالب زیادی نوشته و حالتهای هیجانی و انگیزش از قبیلتر، خشم، حسادت، تنفر، شجاعت، شفقت را مورد بحث و بررسی قرار داد. ارسطو درباره لذت و الم مفاهیمی را مورد استفاده قرار داد که با اصول و عقاید فروید و پیروانش شبیه بود (مهریار،1373،ص 84).
2-2-3 تعاریف و نظریههای اضطراب
اضطراب یک احساس منتشر بسیار ناخوشایند و اغلب مبهم و دلواپسی است که با یک یا چند تا از احساسهای جسمی همراه میگردد مثل احساس خالی شد و سردل، تنگی قفسهسینه، طپش قلب، تعریق، سردرد یا میل جبری ناگهانی برای دفع ادار، بیقراری و میل برای حرکت نیز از علائم شایع است.
اضطراب یک علامت هشداردهنده است، خبر از خطری قریبالوقوع است و شخص را برای مقابله با تهدید آماده میسازد ترس، علامت هشدار دهنده مشابه، از اضطراب با خصوصیات زیر تفکیک میشود. ترس واکنشی، به تهدیدی معلوم و خارجی قطعی و از نظر منشا همراه با تعارض است تفکیک بین ترس و اضطراب بطور اتفاقی صورت گرفت (اسکات،2006، ص606).
مترجمین اولیه آثار فروید، کلمه، Ongst آلمانی را که اضطراب با موضوعی سرکوب شده و ناخودآگاه و ترس با موضوعی معلوم خارجی مربوط است، نادیده گرفته است به وضوح ترس نیز ممکن است به موضوعی ناخودآگاه سرکوب شده و درونی مربوط باشد که به شیئی در دنیای خارج از انتقال یافته است.
الگوهای اضطراب بسیار گوناگون است بعضی از بیماران علائم قلبی- عروقی دارند تندی ضربان قلب و تعریق برخی علائم گوارشی پیدا میکنند، مثل تهوع، استفراغ- احساس خلاء درون شکم یا «پروانه در شکم» دردهای مربوط به گازهای روده یا حتی اسهال. بعضیها تکرار ادرار دارند، برخی نیز تنفس سطحی و احساس تنگی قفسه سینه پیدا میکنند تمام علائم فوق واکنشهای احشائی است. معهذا در بعضی از بیماران تنش عضلانی پیدا شده و موجب شکایت از سنتی عضلانی و اسپاسم، سردرد و پیچش گردن می گردد. (پورافکاری،1373،ص66).
رولومی[12] (1994-1909) اضطراب عبارتست از ترسی که در اثر بهخطر افتادن یکی از ارزشهای اصولی زندگی شخص ایجاد میشود. ممکن است اضطراب را یک نوع درد داخلی دانست که سبب ایجاد هیجان و به هم ریختن تعادل موجود گردد و چون بشر دائماً به منظور برقراری تعادل کوشش میکند. بنابراین می توان گفت که اضطراب یک محرک بسیار قوی است امکان دارد این محرک مضر باشد این خود بستگی دارد به درجه ترس و مقدار خطری که متوجه فرد است (شاملو،1371،ص40).
انسانها چشم انداز زیستی را درک میکنند که این خود موجب اضطراب می شود از این گذشته ناتوانی آنها در تحقق بخشیدن کلیه استعدادهایشان موجب گناه میشود. این هیجانها برای اغلب مردم عادی هستند و فقط زمانی که از کنترل خارج میشوند موجب ناراحتی میشوند. به رغم تأکید او بر اضطراب و گنا، او نسبت به انسان خوش بین تر از دیگران است (پورافکاری،1375،ص19).
آدلر[13]: اعتقاد دارد که اضطراب احساس حقارت کردن است.
راجرز[14]:اضطراب را نتیجه ادراک تهدید به مفهوم خود انگاره میداند. خود پنداری تحت تأثیر نیاز فرد برای بدست آوردن نظر مثبت و تأیید به اولیا و یا افراد مهم سالهای اول زندگی شکل میگیرد. کودک احساس ارزشمندی را براساس ادراکی که از توجه و احترام و ارزیابی دیگران میکند یاد میگیرد. احترام به خود در اثر ارتباط متقابل با اطرافیان و بهویژه اشخاص مهم آموخته میشود (نیاز برای دریافت احساس مثبت از سوی دیگران صفتی است جهان شمول).
البته به مرور که کودک رشد میکند به نیاز به دریافت محبت و تأییدیه از اولیا با نیازهای درونی را در تضاد قرار میگیرند وقتی این اتفاق میافتد کودک به این باور میرسد که نیازهای فردی او ارزش دریافت نر مثبت دیگران را ندارد. در اینجاست که تجربههایی که بهنظر میرسد ناهمگون یا خود پنداری هستند منجر به ایجاد حالتهایی از قبیل اضطراب، ترس، بیکفایتی، و بیهویتی میشوند، انسان از مکانیسمهای دفاعی مانند انکار یا دلیل تراشی استفاده میکند تا از خطر این تضادها مصون بماند.
کلی[15]: اضطراب نتیجه شناخت عدم کفایت و عدم لیاقت در سیستم سازههای فرد است.
روتر[16]: اضطراب منعکسکننده تفاوت و اختلاف بین نیازهای مبرم و قوی فرد با انتظارات ساده او که با هم برخورد میکنند، است (راس،به نقل از جمالنصر،1373، ص31).
دکتر ویلسون میگوید: جمله اضطراب چیزی بیش از واکنش جنگ و ستیز در برخورد با یک عصبانیت ناگهانی نیست (قراچه داغی، 1371، ص16).
کارن هورنالی[17]: معتقد است که اضطراب احساس تنهایی و درماندگی کردن در دنیای خصومتآمیز است.
اضطراب بنیادی: این اضطراب ارثی نیست بلکه حاصل فرهنگ و پرورش ماست. اضطراب بنیادی احساس درمانده بودن در دنیای خصمانه است احساس درماندگی میتواند شرط اصلی برای مشکلات شخصیت بعدی باشد. از این اضطراب سائق بنیادی برای ایمنی پدید میآید. ایمن بودن به معنی آزاد بودن از اضطراب است. نیاز به امنیت نیروی برانگیزنده میشود. اغلب وقتی که کودک برای امنیت تلاش میکند و طرد میشود، اضطراب بیشتری بهوجود میآید و دور باطل شکل میگیرد. هرچه کودک سختتر تلاش کند اضطراب بیشتری ایجاد میشود. هنگامیکه امنیت بیشتر بدست نمیآید اضطراب بیشتری تولید میشود و این دور باطل بارها تکرار میشود او میگوید:
«بسیاری از مشکلات شخص ما در اجتماعات صنعتی امروز، نتیجه رقابتهای ناخواستهای است که ریشه فرهنگی دارد. این رقابتها موجب ایجاد عصبانیت و خشم در ما نسبت به رقبا میشود و این امر اضطراب و ترس ما را نسبت به خطر انتقام و حمله از جانب آنها افزایش میدهد.»
[1] Coplan
[2] Depression disorder
[3] Anxiety disorder
[4] Bird
[5] Dakusta
[6] Froid
[7]- cornelius
[8] Demedicina by Alexander lf Trelles
[9] Lanxholicus Maniacome
[10] Sycotaimi
[11] Criplin
[12] Ruloumi
[13] Adler
[14] Rogers
[15] Keley
[16] Roter
[17] Karen Hornaly
پيشينه و مباني نظري اضطراب و استرس_1622018488_48636_8524_1486.zip0.09 MB |