توضیحات :
مبانی نظری پژوهش استعداد خستگی شغلی در 37 صفحه در قالب Word قابل ویرایش.
بخشی از متن :
استعدادخستگی شغلی
ریشه لغوی خستگی[1]
از زمانهاي دور (دورهي کلاسيک) در مورد خستگي مطالبي به جا مانده است که شرح مفصل آن به قرن چهارم ميلادي برميگردد (هيلي[2]، 1984). امّا، تا اواسط قرن هجدهم ميلادي تعريفي از واژهي خستگي در زبان انگليسي وجود نداشت و ريشهي آن هم مشخصاً معلوم نبود (هيلي، 1984؛کوهن،1976). محققان ميگويند ريشهي لغت خستگي بسته به اينکه معناي اصلي آن به جنبههاي جسمي يا روحي اشاره کند، متفاوت است. در ميان معادلهاي واژهي خستگي جسمي ميتوان به لغات "دلگير کننده[3]، "کسالت آورنده[4]"، "محزون[5]" اشاره کرد، در حالي که معادلهاي روحي آن شامل واژههاي"ملال آور[6]"، "يکنواخت[7]" و واژهي فرانسوي (Ennui) است (هيلي، 1984؛ کوهن، 1976؛ اوکانر[8]، 1967).
در ساير زبانها معاني ديگري از خستگي که ناشي از نحوهي کاربرد اين اصطلاح است را ميتوان پيدا کرد. براي مثال در زبان آلماني، لغت"Lany Wiele"که حاکي از "گذر کند زمان" است معني خستگي را ميدهد. در زبان عبري، لغت "Lashemn"به معناي "آرزوي چيزي را کردن" و همچنين" اندوه ناشي از بيکاري" معادل واژهي خستگي است. معني اصلي واژهي خستگي در زبان اسلاوي" Kuka"است که به معناي "تکرار و يکنواختي[9]" است (واف، 1979). نهايتاً ساندبرگ و استات (1992) معادلهاي ديگر واژهي خستگي (خسته کننده) را از زبانهاي ژاپني، چيني (ماندارين) وكرهاي که تأکيد بر مفاهيم "جالب نبودن[10]"و يا "بيکار بودن[11]" است راگزارش کردهاند. براي کسب اطلاعات بيشتر در مورد ريشهي لغت خستگي ميتوان به نوشتههاي آسمان[12] (1979) و واف[13] (1979) مراجعه کرد. کاربردهاي ادبي واژهي خستگي را همچنين در آثار هيلي(1984)، کلاپ[14] (1986)، کوهن (1976)، اسپکز[15] (1995) ميتوان يافت.
شکايات مربوط به خستگي ناشي از کار بسيار فراگير هستند (فارن ورث[16]،1998؛ فيشر،1987؛ گارسون[17]،1975؛گست[18]، ويليامز[19]، و ديو[20]،1978؛ کومهاوسر[21]،1965؛رابين[22]،1976؛ اسميت[23]،1955؛ ترکل[24]، 1974؛ ويات[25]،فراسر، و استاک[26]،1929)، و تجربهي عمومي خستگي در ميان فرهنگهاي
مختلف مکرراً گزارش شده است (ساندبرگ، لاتکين[27]، فارمر و سائود[28]،1991؛ ساندبرگ و استات،1992؛ ودانوويچ و وات[29]،199). براي مثال، گست و همکارانش[30] (1978) سه نمونه از کارگران انگليسي را به عنوان معرف همهي سطوح سازماني مورد مطالعه قرار دادند و دريافتند که قضاوت بيش از نيمي (56 درصد) از آنها اين است که شغلشان به طور کلي خسته کننده است، در حاليکه 79 تا 87 درصد آنها ميگفتند برخي از مواقع احساس خستگي ميكنند. محققان نظامي خستگي شغلي را به عنوان يک مشکل رايج سربازان در پادگانهاي نظامي در زمان صلح تصديق ميكنند (هريس و سگال[31]،1985).
2-1-2- مفاهيم و تصورات خستگي
اگرچه پژوهشهاي انجام شده در مورد خستگي فراوان نيستند، امّا آنها بسيار متنوع هستند. تعاريف بيان شده در مورد ماهيّت خستگي تقريباً به تعداد مقالات تجربي و ادبي که در اين مورد نوشته شده است ميباشند، که بخش بزرگي از آنها عمدتاً به علايق و زمينههاي فکري نويسندهگان مقالات بستگي دارد. براي مثال، پژوهشگران روانپزشکي، مطابق معمول خستگي را ازطريق بررسي مکانيسمهاي دفاعي و روانرنجورخويي مورد مطالعه قرار ميدهند، در حاليکه روانشناسان مطابق معمول خستگي را ازطريق فرسودگي ناشي از زندگي صنعتي، يکنواختي، گوش به زنگ بودن، مورد مطالعه قرار ميدهند و کمتر بر جنبهي تئوري شخصيت (فرديت) تمرکز دارند. ليري[32]، راجرز[33]،کان فيلد[34]، و کئو[35] (1986) بر اين نکته تأکيد دارند که تفسيرهاي گوناگون از خستگي به دليل" سوابق وشرايط، وابستگي روانشناختي، ملازمات پديده شناختي، و پيامدهاي رفتاري ميباشد" در ادامه نگاهي گذرا به چهار مفهوم رايج خستگي ميشود.
2-1-2-1- ديدگاه روانکاوانه[36]
اکثر مقالههاي نظري موجود در مورد خستگي روانکاوانه هستند. اين مقالههاي نظري به بيش از 65 سال
پيش بر ميگردند (فنيچل[37]، 1934، 1951، 1954؛ گرين سون[38]، 1953؛ اُکانر، 1967؛ اسپيتز[39]، 1937؛ واف، 1979). به نظر ميآيد اثر فنيچل (1934) اولين درمان کلينيکي باشد، که بين فرم بهنجار و آسيب شناختي خستگي (به ترتيب خستگي وضعي و خصيصهاي) تمايز قائل ميشود.
در تعاريف روانکاوانه از خستگي اساساً بر تعارض درون رواني (درون شخصيتي) و يا فشار روحي ناشي از سرکوب تمايلات نامناسب و غير منطقي و رشد ناکافي من[40] تمرکز ميشود (دچن[41]،1988؛ دچن و مودي،1987؛ آسمان، 1979؛ فنيچل، 1934، 1951؛ گرين سون،1953). براي مثال، "خستگي به عنوان حالتي از يک تنش غريزي که در آن اهداف غريزي سرکوب شدهاند امّا اين تنش به عنوان خستگي احساس ميشود، توصيف شده است " (فنيچل، 1954: 293)، و مشخصهي آن احساس پوچي و تنش به طور همزمان است، که درآن فرد قادر به يافتن هر گونه درگير کردن راضي کنندهي خويش در کار نخواهد بود (وين برگ و مولر[42]، 1974).
بر طبق ديدگاه پزشکي وين برگر و مولر (1974)، در تحقيقات پديده شناختي کيفي اخير"خستگي دائمي[43]" بيان شده است:که فرد پس از اينکه برنامههاي زندگي خود را با امور غيرمطلوب و برخلاف علائق خود ترکيب ميکند به تدريج کسل و خسته ميشود. اين گونه افراد هيجانهاي عاطفي دوگانهاي[44] احساس ميكنند زيرا اصولاً ازساير افرادي که در برخوردهاي روزمرهي آنها دخالت دارند ناراحت هستند و در عين حال بطور جدي تري از دست خودشان ناراحت هستند" (بارگ ديل[45]،2000: 188). تحقيقات بارگ ديل (2000) نشان ميدهد که افرادي که مستعد "خستگي دائمي هستند" شيوهي زندگي منفعل و اجتنابناپذير را پيش ميگيرند که حاصل آن خستگيي است که به جنبههاي ديگر زندگي آنها نيز تسري مييابد؛ و بدين ترتيب يک دورهي پيوسته از خستگي مزمن[46] و تنازعات مداوم براي غلبه بر اثرات نامطلوب را بوجود ميآورد.
2-1-2 -2- ديدگاه فيزيولوژيک[47]
بر طبق نظريه پردازان انگيزشي معاصر (برلين[48]، 1960، 1967؛ فيسک و مدي[49]، 1961)، افراد براي حفظ سطحي بهينه از انگيختگي تلاش ميكنند. دامارد- فراي و ليرد[50] (1989)دو نظريهي کاملاً متفاوت از نقش برانگيختگي دربروز خستگي را ابراز ميكنند. ديدگاه اول ميگويد که خستگي حالتي است که در آن سطح تحريک و انگيزش خارجي به نحو نامطلوبي پائين است، ومنجر به ايجاد سطح پايين انگيزش دروني ميگردد. و ديدگاه دوّم مؤيد اين نکته است که تحريک خارجي پايين باعث ايجاد انگيختگي دروني بالا ميشود تا انگيختگي پايين محيط بيروني را جبران کند و به متمرکز کردن توجّه و حواس فرد کمک کند.
مطالعات خستگي و تغييرات فيزيولوژيکي در زمينهي برانگيختگي (پاسخهاي ناگهاني پوست[51]، فشار خون[52]، مصرف اکسيژن[53]) نتايج متنقاضي را ايجاد کردهاند. براي مثال، مطالعات زيادي وجود داردکه افزايش خستگي ( وضعي)، را متناظر با افزايش در علائم فيزيولوژيک انگيختگي گزارش کردهاند (برلين، 1960؛ هيل، 1975؛ لندن[54]، شوبرت[55]، و واشبرن[56]، 1972)، و مطالعاتي وجود دارد که افزايش خستگي را متناظر با کاهش در علائم فيزيولوژيک انگيختگي گزارش کردهاند (گي ويتز[57]، 1966؛ تکري[58]، بي لي، و تاچ استون، 1977)، و همچنين تحقيقاتي وجود دارد که افزايش خستگي را متناظر با افزايش و کاهش توأم در انگيختگي گزارش کردهاند (بي لي، تکري، پيرل و پاريش[59]، 1976؛ سيدل و اسميت[60]، 1974).
1-Etymology Boredom
2-Healy
[3]-Dreary
[4]- Weary
[5]- Doleful
[6]- Tedium
[7]- Monotony
[8]- O ُConnor
[9]- Repetition And Monotony
[10]- Not Interesting
[11]- Nothing To Do
[12]-Esman
[13]- Waugh
[14]-Klapp
[15]-Spacks
[16] -Worth
[17]- Garson
[18]- Guest
[19]- Williams
[20]-Dewe
[21]-Komhauser
[22]- Rubin
[23]- Smith
[24]-Terkel
[25]- Wyatt
[26]-Fraser&Stock
[27]-Latkin
[28]-Farmer&Saoud
[29]-Vodanovich&Watt
[30]- Guest Et Al.
[31]-Harris&Segal
[32]- Leary
[33]- Rogers
[34]- Canfield
[35]- Coe
[36]- Psychoanalytic Perspective
[37]-Fenichel
[38]-Greenson
[39]- Spitz
[40]- Ego
[41]- De Chenne
[42]- Weinberger & Muller
[43]- Habitual Boredom
[44]- Emotionally Ambivalent
[45]-Bargdill
[46]- Chronic Boredom
[47]- Physiological Perspective
[48]-Berlyne
[49]- Fiske
[50]-Damrad – Frye And Laird
[51]- Galvanic Skin Response
[52]- Blood Pressure
[53]- Oxygen Consumption
[54]- London
[55]- Schubert
[56]-Washbum
[57]-Geiwitz
[58]-Thackray
[59]- Pearl & Parish
[60]-Siddle&Smith
فهرست مطالب:
استعدادخستگی شغلی
ریشه لغوی خستگی
2-1-2- مفاهيم و تصورات خستگي
2-1-2-1- ديدگاه روانکاوانه
2-1-2 -2- ديدگاه فيزيولوژيک
2-1-2-3- ديدگاه رشدي
2-1-2-4 ديدگاه صنعتي ـ انساني
2-1-3 خستگي شغلي
2-1-4 مفهوم استعداد خستگي شغلي
تحقيقات انجام شده در ارتباط با استعداد خستگي شغلي در داخل كشور
ررسي تحقيقات انجام شده در ارتباط با استعداد خستگي شغلي در خارج كشور
منابع فارسي
منابع لاتين
مبانی نظری پژوهش استعداد خستگی شغلی_1598854428_42579_8524_1095.zip0.04 MB |