توصیحات :
دانلود تحقیق در مورد کوبیسم 98 صفحه در قالب Word قابل ویرایش.
بخشی از متن :
کوبیسم نخستین
دوشیزگان آوینیون، 7-1906
دو جمله كوتاه ولي در خور توجه نقطه شروع اين بررسي از كوبيسم خواهد بود. جمله نخست اين جمله آغازين از كتاب كوبيسم اثر گلايزومتزينگر است كه در زمستان 1911 نوشته شد: «براي ارزيابي تقريباً يك سال بعد به وسيله گيوم آپولينر نوشته شد، در كتاب «نقاشان كوبيست» وي مي بينيم : «تابلوهاي آخر و آبرنگهاي سزان به كوبيسم اختصاص دارند اما كوربه پدر نقاشان جديد است.» رابطه اي كه به اين نحو ميان رئاليسم و كوبيسم برقرار مي گردد شايد تعجب انگيز باشد، اما اين دو نقل قول نشان مي دهند كه هنرمندان و همچنين منتقدان در آن زمان رشته تكاملي را مي ديدند كه كوربه را به سزان پيوند مي داد و به كوبسيم ميرسيد. براي پي بردن به منظور آنان ميبايد نقاشي فرانسوي 1850 به بعد را با معيارهاي 1910 بررسي كنيم.
از كوربه شروع مي كنيم. ميبينيم كه آن به اصطلاح رئاليسم در نقاشي كوربه چيزي نيست مگر برخورد واقعگرايانه او، اهميت ندادنش به آرمانهاي مجرد زيبائي،فرم ياموضوع و تأكيدش بر واقعيت مجسم و ملموس مسائل و پديدهها. با اينحال، اين زيبائي شناختي خردگرايانه و اين جهاني با كوربه از ميان رفت زيرا بعدها هر چند امپره سيونيست ها روح طبيعتگرايي را زنده نگه داشتند با اين همه نوانسهاي پر تلالو رنگي كه در طبيعت ميديدند چنان در بندشان كشيد كه از جنبههاي مجسم تر واقعيت چشم پوشيدند. دوران سنت رنسانس، با امپرهسيونيسم به پايان آمد: به توهم گرايي ديگر عنايتي نشد، و هيچ موضوع ممكني جز نور براي نقاشي باقي نماند. اما بسياري از هنرمندان نميتوانستند بپذيرند كه تصوير انسان در بافتي از رنگ محو گردد، و واكنش پست امپرهسيونيست دوباره لزوم وجود ساختمان صوري محكم و نيز محتواي انساني در نقاشي را مورد تأكيد قرار داد. بايد دانست كه پست امپرهسيونيستها از آثار متقدمان آموخته بودند كه رنگ عنصر دوگانه اي است كه به طور موثري به ايجاد توهم واقعيت كمك ميكند. اما به طور مستقل نيز ميتواند عمل كند. لذا از سال 1880 به بعد هنرمنداني نظير سورا، گوگن، وان گوگ و اعضاي گروه «نبي» ها از اينكه چشم را تنها وسيله ادراك به شمار آورند سربزا زدند. آن را تابع تخيل قرار دادند، از نقش توصيفياش كاستند، و جستجو در امكانات ساختماني و نيز در امكانات تمثيلي و بياني بالقوه آن را آغاز كردند. از اين رو به حق ميتوان گفت كه بعد از سال 1890 نقاشان عموماً به بيان فكر بيشتر علاقهمند شده بودند تا به نمايش دنياي پيرامون خود. واپسين شعلههاي شكوهمند اين مكتب رنگ گراي زماني زبانه كشيد كه، اندكي پس از سال 1900، فووها به ميدان آمدند. تنها سزان، كه در انزواكار ميكرد، از اين تحولات به هم پيوسته بركنار مانده بود.
نزديك به چهل سال (1907-1870) نقاشان فرانسوي آنچنان مجذوب ملاحظات طبيعتي ذهني شدند كه واقعيت مجسم و قابل لمس مورد علاقه كوربه از نظر آنان دور ماند. واكنشي بر ضد اين افراط در رنگ و فرهنگ غيرمادي آن كه به تبع ميآمد، مي بايد به ظهور مي پيوست، به خصوص از آن هنگام كه اين اميد در دلها بيدار شد كه سده جديد، هنر اساسي جديدي اقامه خواهد كرد. و سرانجام اين امر، بر پايه «انگيزه واقعگرايانه» اي كه الهام بخش آفرينش كوبيسم بود،تحقق يافت.
اما كوبيسم از اينكه صرفاً طغياني عليه رنگ براي رسيدن به هدفهاي تكاملي خود باشد بسي فراتررفت، زيرا پيكاسو و براك آنچه را كه گلايزومترينگر «بدترين قواعد بصري» ميناميدند و كوربه براي اين كار آن بود كه بگويند كوربه قاعده طبيعت گرايي رنسانس را پذيرفته و به توهم بصري سه بعدي ديدن ابديت بخشيده است. در واقع هنرمنداني كه در پي كوربه آمدند نقش پرسپكتيو خطي را شديداً تضعيف نموده و با سطح دو بعدي تابلو به عنوان يك واقعيت دو بعدي رفتار كرده بودند. اما تدابير تصويري – تأثيرات متقابل رنگي، پرسپكتويهاي متغير، و كوتاه نمودار شدنهاي ناگهاني- كه آنها به كار برده بودند تا بدون قرباني كردن حس حجم در فضا به اين همواري برسند در بهترين حالت خود چارههائي موقتي بودند. مدتي نگذشت كه هنرمندان پي بردند دست شستن از پرسپكتيو خطي تك نقطهاي به از هم گسيختگي تصويري و جابجائي ستون نگاهدارنده بناي توهم ميانجامد.
گوگن كوشيده بود تا از طريق نوعي برخورد آگاهانه ابتدايي به نتيجه برسد. در نظر او ناتوراليسم (طبيعت گرايي) در هنر، «اشتباه مكروه»ي بود. وي باور داشت كه «هيچ رستگاري ئي به جز بازگشت عاقلانه و آشكار به سرآغاز (هنر) ممكن نيست.» اما در همان احوال سزان بي سروصدا تلاش كرده بود تا راه حل جامعتري بيابد. او ميخواست به فكر و به چشم، به جنبه پاياي واقعيت و به نمود گذرنده، به حجم و سطح، به اثرات نور و به ساخت فضا، ارزشي يكسان بدهد: و اين همه را بدون تن دادن به توهم بصري ميخواست و نقاشي سزان به اين ترتيب از نظر گلايزومترينگر نشان دهنده آن چيزي بود كه اينان «واقع گرايي ژرف » ميناميدند، و همچون پلي به نظر ميرسيد كه ميان كوربه و كوبيسم كشيده شده بود، چرا كه اينان سزان را نيز به جنبه ملموس و مجسم اشياء علاقه مند ميديدند. البته سزان به واسطه آنكه در ميان امپره سيونيست ها رشد كرده بود، راه حل تصويري خود را اساساً از طريق رنگ دنبال ميكرد يعني در ساختن فرمها و حجمها و ارائه فضا تنها از رنگ مدد ميگرفت و از بيان خطي اجتناب ميورزيدند. اما به خاطر آن كه شناخت خود را از عمق و گردي، و تمايل خود را به حفظ همواري سطح تابلو به عنوان يك واقعيت، با يكديگر تلفيق كند،به تغييرات پرسپكتيو در داخل تابلو متوسل شد. خلاصه آن كه نظم قابل ديدن طبعيت به وسيله روشهاي ابداعي هنر تغيير كرد.
در ميان پيشتازان بلاواسطه كوبيسم، گوگن و سزان در شكلگيري آن بيشترين تأثير را داشتند. پيكاسو را از پذيرفتن «اشتباه مكروه ناتوراليسم» ميتوان مبرا دانست. درست است كه او در حوالي سال 1900 صحنه هائي از زندگي مردم پاريس را با يك شيوه امپره سيونيستي ديرهنگام ترسيم كرده است، اما بايد دانست كه هم او، تقريباً بيكباره از امپره سيونيسم روي گردانيد و در آثار «دوره آبي» اش از گوگن تأثير گرفت. و اين در سال هائي بود كه با نمايش آثار گوگن در 1903 و 1906 در «سالن پائيز» و همچنين نمايش كارهاي سزان در 1904 و 1907، ابداعات شيوه هاي هنري هنرمندان نسل پيش، بناگاه و با تمام قدرت، بر هنرمندان پيرتر نظير ماتيس و درن،و همين طور جوانترهائي چون پيكاسو و براك، آشكار گرديد. و پيكاسو از تمام آنچه كه ديد بهره فراوان گرفت و شيوه نقاشي خود را اصلاح كرد. در اينجا بلافاصله با تغيير مواجه ميشويم كه در زمستان 7-1906 پيش آمد. در اين زمان پيكره هاي انساني كاملاً مسطح شده اما سرشار از بار عاطفي كه پيكاسو بيشتر كشيده بود، حجيم تر شدند، و مجسمه وار، شبه باستاني و از لحاظ قيافه بيحس گرديدند. دين پيكاسو به گوگن در اين آثار هنوز در فضاسازي او تا حدودي محسوس است، اما اين پيكرها بيش از هر چيز مبين آنند كه پيكاسو از طريق جهش رو به عقب گوگن «به سرآغاز» هنر، به كشف و فراگيري از هنر بدويتر، و كمتر طبيعت گرايانه تمدنهاي باستاني مديترانهاي،هنر يوناني نخستين، و هنر مصري سلسلههاي چهارم و پنجم، كشانده شده بود.
پيكاسو اين گرايش به «بدوي كردن» را در پرده «دوشيزگان آوينتون» توسعه بيشتري داد. او اين تركيب بندي را در پايان سال 1906 در دست گرفت و آن را به عنوان صحنه اي در يك فاحشه خانه با مايههائي تمثيلي آغاز كرد، و ظاهراً در اين الهام بخش او كارهائي از سزان نظير la tentation de st. Antoine و يا un Apres Midi a Naples بود. اما طي شش ماه، يعني از زمان تهيه اولين اسكيس ها تا آن لحظه اي كه،در بهار 1907، پيكاسو سرانجام به تني چند از دوستان اجازه داد تا نقاشي تازهاش را ببينند، استحالهاي عظيم صورت گرفته بود. ديگر اثري از تمثيل در آن وجود نداشت. اگر چه نشانههائي از سزان در حالات پيكرها مشاهده ميشد، اما پيكاسو جسورانه آنها راساده و هموار كرده و خطوط محيطي مشخصي به آنها افزوده بود، پيكرها را در فضاي تصويري كم عمقي جاي داده، و به تابش منطقي نور هم اعتنائي نكرده بود.
و...
415_1579587336_35979_8524_1666.zip0.06 MB |